(( نمایشنامه خطبه غدیر ))
لحضات تاریخ ساز خواص(5)
مغیره بن شعبه ثقفى
حکیم بن جبله
مغیره از حیله گران و زیرکان عرب محسوب مى شود. او در مدینه ، خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و اسلام آورد. اما مورخان ، ایمان او را سطحى دانسته اند. زندگى او، سراسر شگفتى توام با بدى ، زد و بند و بیشتر ناراستى است . به قول دکتر طه حسین ، زندگى او، مشکلى است از مشکلات .
مغیره ، فرزند شعبه ، از قبیله بنى ثقیف ، اهل طائف حجاز بوده است . او در نیمه نخست قرن اول هجرى ، از تاریخ سازان برخى حوادث صدر اسلام بود و در انتهاى همین نیمه ، دنیا را وداع کرده و به سوى دار مکافات شتافته است .
مغیره از حیله گران و زیرکان عرب محسوب مى شود. او در مدینه ، خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و اسلام آورد. اما مورخان ، ایمان او را سطحى دانسته اند. زندگى او، سراسر شگفتى توام با بدى ، زد و بند و بیشتر ناراستى است . به قول دکتر طه حسین ، زندگى او، مشکلى است از مشکلات . وى در جوانى ، به گروهى از مردم طائف که دوازده یا سیزده نفر بودند، آن قدر باده نوشانید تا مست شدند و همه آنان را در مستى بکشت . و چون دیگر نمى توانست به زادگاه خویش ، طائف باز گردد، کالا و چهارپایان فراوان آن مردم کشته شده را که از مصر آورده بودند، پیش انداخت و به مدینه نزد پیامبر آمد و مسلمان شد. هر چه مال داشت ، بر پیغمبر صلى الله علیه و آله عرصه کرد؛ ولى چون آن مال ، در اثر خیانت به دست آمده بود، رسول خدا آنها را نپذیرفت .
مغیره پس از رحلت رسول گرامى صلى الله علیه و آله در جنگ با مرتدان حجاز شرکت کرد و در جهاد شام حضور داشت ، و در جنگ یرموک یک چشمش را از دست داد. در زمان خلافت عمر، والى بصره بود؛ اما به فسق و فجور روى آورد. مردم از وى به خلیفه شکایت بردند و شهادت بر زناى مستمر او دادند. خلیفه شاهد خواست و چهار نفر، از جمله زیاد بن ابیه از بصره براى اداى شهادت حرکت کردند. هنگام اداى شهادت ، سه نفر شهادت به رویت کامل ایشان ، در حین ارتکاب خلاف دادند. ولى زیاد بن ابیه شهادت را به گونه اى ادا کرد که خلیفه قانع نشد، لذا حد تهمت بر شاهدان نواخته شد و مغیره جان سالم به در برد. ماجراى تغییر لحن شهادت از طرف زیاد، با رخدادهایى که بعدها میان این دو نفر روى داد، نشان از زد و بندهاى سیاسى میان آنان داشت . چنانکه برادر زیاد که از جمله شهادت دهندگان بود، بعدها خطاب به زیاد گفت : سوگند به خدا، آنچه ما دیده بودیم ، تو هم به چشمهاى خود مشاهده کرده بودى . هر چه بود، مغیره در جریان پیوستن زیاد به ابوسفیان ، این خدمت را جبران کرد.
پس از رسوا شدن مغیره در بصره ، خلیفه او را به فرماندارى کوفه فرستاد و تحلیلش این بود که کوفیان با والیان صالح ، چون عماریاسر سازگارى ندارند؛ بلکه فاجرى مثل مغیره ، از عهده آنان بر مى آید!!
مغیره تا زمان روى کار آمدن عثمان در حکومت کوفه ، بر جاى ماند؛ اما خلیفه سوم او را برکنار کرد. وى هنگام روى کار آمدن امیرالمومنین على علیه السلام با او بیعت نکرد و در جنگهاى جمل و صفین خانه نشین بود. در جریان حکمیت در محل حضور یافت و بى شک شیطنتهایى نیز انجام داد و یک چشمى منتظر عاقبت امور ماند. پس از شهادت على علیه السلام بسرعت خود را به معاویه رساند و در رکاب وى ، به مبارزه با امام حسن علیه السلام پرداخت . همراه خلیفه جدید، به کوفه قدم گذاشت و با تردستى ، حکومت کوفه را ربود. گفتنى است معاویه قصد داشت عبدالله ، پسر عمر بن العاص را حاکم کوفه کند. مغیره مخفیانه به معاویه گفت : اگر عبدالله حاکم کوفه شود و پدرش ، عمرو حاکم مصر، در واقع خلیفه در میان آرواره دو شیر گرفتار شده است . لذا معاویه ترسید، از تصمیم اولش منصرف شد و مغیره را به حکومت کوفه گماشت .
مغیره زنان زیادى را عقد بسته است . آنان که در گفته خود، میانه رو بوده اند، حداقل سیصد زن براى مغیره بر شمرده اند و حداکثر تا هزار زن براى وى نوشته اند. چنانکه گویند، چهار زن با هم عقدى بسته و چهار زن با هم طلاق مى داده است و بسیارى را با پول به طلاق سریع راضى مى کرده است .
ما از حوادثى که مغیره براى اسلام آفرید، دو مورد را انتخاب نموده ، به شرح مختصر آنان مى پردازیم . ماجراى سومى نیز از او در جریان ملحق شده زیاد به ابوسفیان در همین کتاب آمده است .
نخست ، پیوند دادن زیاد با معاویه ، پس از شهادت امام على علیه السلام را به قضاوت خوانندگان مى گذاریم و سپس تلاش وى در ولایتعهدى یزید بن معاویه .
زیاد دستیار عبدالله بن عباس عامل امام على علیه السلام در بصره بود و در استانهاى جنوبى ایران ، بخوبى انجام وظیفه مى کرد. پس از جدا شدن تلخ عبدالله بن عباس از امام ، زیاد جانشین وى در بصره شد. معاویه نامه هایى پى در پى به وى نوشت و با تهدید و تطمیع ، او را به سوى شام فرا خواند. زیاد با الهام از رهنمودهاى امام على علیه السلام به درخواست پسر ابوسفیان ، جواب تند و گزنده مى نوشت . ترس معاویه از زیاد از چند جهت بود؛ اول آن که زیاد از طراحان و داهیان عرب به شمار مى رفت و حضور او در کنار معاویه ، مثلث عمر بن العاص ، مغیره و زیاد را به وجود مى آورد. دوم آن که زیاد سالها در بلاد جنوبى امپراتورى اسلامى ، استاندار و کارگزار بود، لذا در میان ایرانیان و موالى ، نفوذى داشت و مى توانست کانون خطرى به حساب آید. سوم ، این که زیاد به کمک زیرکى و کیاستش ، از عهده وظایفش بخوبى بر مى آمد و حضور او در استانهاى پهناور ایران جنوبى ، مى توانست جبهه اهل بیت در کوفه را از پشتوانه نیرو و امکانات مطمئنى برخوردار کند.
پس از شهادت امام على علیه السلام معاویه به سختى کوشید تا زیاد را با خود همداستان کند و به سوى شام بکشاند. اما باز هم زیاد مقاومت مى کرد و پسر هند را قابل مقایسه با فرزند زهرا سلام الله علیه که بتازگى در کوفه بر جاى پدر نشسته بود، نمى دانست نامه زیر، جوابیه اى است که زیاد در زمان خلافت امام حسن علیه السلام بر یکى از نامه هاى سراسر فریب و نیرنگ معاویه نگاشته است :
فرزند زن جگرخواره - اشاره به هند که جگر حمزه سید الشهداء را از سینه بیرون آورد و بدندان گرفت - کانون نفاق و بازمانده احزاب به من نامه مى نویسد و مرا وعده و وعید مى دهد. در حالى که بین من و او، پسران رسول خدایند - اشاره به حسن و حسین علیهم السلام - با نود هزار (و در روایتى هفتاد هزار) شمشیر زن گوش و دل به فرمان ، که تا دم شهادت روى از جنگ بر نمى تابند. بخدا سوگند که اگر معاویه بن من برسد، مرا بسى گزنده تر و سرسخت تر خواهد یافت .
زیاد در نامه بالا، به سه محور تکیه دارد: اول ، اشاره به نااهلى معاویه به عنوان مرکز منافقان و ریشه بر جاى مانده از مشرکان احزاب و فرزند هند جگرخوار و ابوسفیان ، سردسته مشرکان ، دوم ، اشاره به صلاحیت و قداست امام حسن علیه السلام به عنوان خلیفه بر حق مسلمین و عدم امکان مقایسه بین این دو، سوم ، اشاره به نیروى زمینى سپاه اسلام تحت فرمان امام حسن علیه السلام .
او بجز بخش سوم نامه اش که یکى از عوامل عدم پیوستن به معاویه را شکست ناپذیرى جبهه امام حسن علیه السلام دانسته است که از شم سیاسى او، با توجه به اوضاع عراق ، بعید بود در باقى موارد بدرستى قضاوت کرده است .
زیاد بر این اعتقاد پاى فشرد تا میان امام حسن علیه السلام و معاویه صلح افتاد و او از ترس نامه هاى گزنده اش به معاویه ، به سوى ایران شتافت و در یکى از قلعه هاى محکم ماواى گزید.
اما معاویه در پى حیله و فریب خود، بى توجه به محتواى نامه هاى زیاد بن امیه ، پى در پى او را به سوى خود فرا مى خواند؛ همچون مکارى که در پى به دست آوردن طعمه خود، به هر وسیله اى چنگ مى زند. او بخوبى مى دانست ، پس از صلح امام حسن علیه السلام ، مقاومت زیاد، با فریبى پایان مى یابد و براى این کار، مکار یک چشمى را برگزید که کارش از ابتدا بر حیله و خطا سامان گرفته بود؛ یعنى .
مغیره نامه اى از معاویه ، دال بر وعده وعید براى زیاد، با خود برداشت و به سوى فارس ، محل تحصن زیاد راه افتاد و قول داد او را به معاویه ملحق کند. او شیطان ، از چپ و راست ، و جلو و عقب بر زیاد وارد شد و از هر طرف او را در محاصره سحر و فریب خود گرفت ؛ تا این که فرزند عبید را فریفته ، با خود به دمشق شام برد و دست او را در دست دشمن دیرینه اسلام ، معاویه بن ابوسفیان گذاشت . دلالى مغیره در ملحق کردن زیاد به معاویه ، در واقع جوابى است بر شهادت دو پهلویى که زیاد هنگام زناى مغیره براى او ادا کرد و جانش را از خطر سنگسار نجات داد. قبل از این ، امام على علیه السلام زیاد را از پیوستن به معاویه بر حذر داشته و ضمن نامه اى ، ماهیت معاویه را چنین برایش وصف کرده بود:
من اطلاع یافتم که معاویه ، نامه اى برایت نوشته تا عقلت را بدزدد و عزم و تصمیمت را درهم شکند. از او برحذر باش که شیطان است . از هر طرف به سراغ انسان مى آید ... از پیش رو، پشت سر، از راست و چپ مى آید تا در حال غفلت ، انسان را تسلیم خود کند و درک و شعورش را به یغما برد.
اما ایمان زیاد آن قدر نبود که او را از فریب مغیره و معاویه مصون دارد و پند امام تقوا پیشه گان را براى همیشه آویزه گوش خود کند. او رفت و به قافله قابیلیان پیوست ؛ در حالى که مغیره ، دلال و عامل این وصلت نامبارک گردید.
مغیره ، پیوند میان زیاد و معاویه را به خاطر خرسند نمودن معاویه از خود و دوام عمارتش بر کوفه ، انجام داد و چنین است که عشق به بقاى مقام و ریاست ، او را به گناهى بزرگ مجبور کرد؛ چنانکه پیشنهاد ولایتعهدى یزید را هنگامى مطرح کرد که پایه هاى حکومتش در کوفه ، بار دیگر لرزان شده بود و این همان مورد دومى است که براى شما انتخاب کرده ایم .
مورخان مى نویسند، چون مدت امارت مغیره بر کوفه ، طولانى شد، معاویه قصد داشت او را عزل نماید و به جاى او، سعید بن عاص اموى را منصوب کند. چون این خبر به مغیره رسید، براى آن که وانمود کند خودش از حکومت خسته شده و قصد کناره گیرى دارد، رهسپار شام شد، تا مردم چنین پندارند که مغیره خودش از حکومت استعفا داده است ! اما در راه ، حیله اى به خاطرش رسید و چون به دروازه هاى دمشق رسید، آن را براى همراهانش فاش کرد. او مى دانست معاویه از ایمان برخوردار نیست و در پى پیشنهادى که دنیایش را تامین کند، متاعى خواهد پرداخت و آن متاع ، مى توانست ادامه حکومت مغیره بر کوفه باشد. لذا مغیره ، پس از سبک و سنگین کردنهاى طولانى در راه کوفه تا دمشق ، به همراهانش گفت : اگر من این زمان نتوانم حکومت و امارتى براى شما به دست آورم ، هرگز نخواهم توانست !! این جمله هدف واقعى مغیره از پیشنهاد جدیدش را عیان مى کند؛ لذا خواننده بخوبى در مى یابد که واژه ها و الفاظ رسمى و ظاهر الصلاحى که از این پس از مغیره مى خوانند، در راستاى عملى کردن این نیت ، یعنى به دست آوردن حکومت از دست رفته کوفه است .
مغیره پیش از ورود بر معاویه ، یکسره به دیدار پسرش یزید شتافت ؛ چرا که امکان داشت در بدو ورود بر معاویه ، با عمل انجام شده اى رو به رو شود و حکم برکنارى اش را دریافت کند. لذا پیش از آن که خلیفه را رویت نماید ت سراغ جوانى حریص به ریاست و مقام رفت ، که بسرعت مى توانست فکر او را با این پیشنهاد تسخیر نماید. وى بر یزید وارد شد و گفت :
همانا سران اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله و بزرگان و پیران قومش ، همه رفته اند و فقط فرزندان ایشان مانده اند و تو در میان آنان از با فضیلت ترین و نیکو راى ترینى ، و به سنت و سیاست ، داناترین کسانى ، نمى دانم چرا امیرالمومنین براى تو بیعت نمى ستاند.
یزید گفت : به نظر تو این کار شدنى است ؟ مغیره گفت : آرى
یزید نزد پدرش رفت و قصه مغیره را با او در میان گذاشت . معاویه مغیره را طلبید و گفت : هان ! یزید چه مى گوید مغیره !
گفت : اى امیرالمومنین ! دیدى که پس از عثمان ، چه خونها ریخته شد و چه تفرقه ها پدید آمد و یزید نیکو جانشینى است . پس بیعت را براى او بگیر. اگر براى تو حادثه اى پیش آید، او پناه مردم و جانشین تو خواهد بود. دیگر نه خونى ریخته شود و نه فتنه اى بر پا گردد.
معاویه گفت : چه کسى مرا کمک خواهد کرد؟
مغیره گفت : کوفه به عهده من و بصره به عهده زیاد، پس از این دو شهر نیز کسى با تو مخالفت نخواهد کرد.
معاویه گفت : بر سر کارت بازگرد و با کسان مورد اعتماد، در این باره مذاکره کن و بیندیش و مى اندیشم !
بدین وسیله ، مغیره در قبال تجدید و تحکیم حکومت کوفه ، یزید شرابخوار و فاسق را به عنوان ولیعهد و خلیفه بعدى بر جامعه ى مسلمین تحمیل کرد و بالاتر از آن ، پایه گذار سلطنتى موروثى شد که تا آن زمان ، سابقه نداشت . او خود به عمق خطایى که براى حفظ مقام دنیوى انجام داده بود، اطلاع داشت ؛ لذا پس از دیدار خلیفه و توفیق در مکرى که کارگر افتاده بود، خطاب به همراهانش گفت : پاى معاویه را به ماجرایى کشانیدم که براى امت محمد صلى الله علیه و آله بسى دیرپا خواهد بود و گرهى پدید آوردم که بدین زودیها گشوده نخواهد شد.
مرور بر جمله اى که مغیره پس از تثبیت نامزدى یزید براى خلافت جامعه ى اسلامى بیان داشته است ، مى رساند که او به عمق انحراف ایجاد شده در جامعه ى اسلامى ، در عین ایمان به دین اسلام ، اطلاع و اعتراف داشته است . اما چرا مغیره با وجود اطلاع از عاقبت این کار و ایمان به رسالت پیامبر، اقدام به نامزدى یزید و ابداع سلطنت موروثى در اسلام کرد؛ موضوعى است که این سلسله نوشتارها در پى آشکارتر کردن آن است ؛ موضوعى که اگر بخوبى شناخته و ابعاد آن بخوبى روشن شود، براى همه مبارزان ، مجاهدان و خواص ، عبرت آموز و راهگشا خواهد بود. واقعیت تاریخى این قضایا، اثبات مى کند افرادى مانند مغیره ، دین و معاد را قبول داشته اند؛ اما نتوانسته اند در لحظه هاى حساسى که مقام و منزلت اجتماعى و منافع مادى آنان به خطر مى افتد، جانب دین را گرفته و براحتى به متاع دنیا پشت کنند. امیرالمومنین على علیه السلام به این موضوع ، در جریان فاصله گرفتن مردم ، بویژه خواص امت از پیرامونش ، صراحت دارد که آنان ضمن داشتن ایمان به معاد و آخرت ، نتوانسته اند در مقابل زرق و برق دنیا مقاومت کنند.
براى اثبات این که مغیره ضمن ایمان به خداى تعالى ، دست به این اعمال خلاف مى زده است و در خدمت دستگاه معاویه قرار داشته ، داستان زیر شنیدنى است .
مسعودى در مروج الذهب آورده است که :
از مدائنى شنیدم که مى گفت مطرف بن مغیره بن شعبه مى گفت : با پدرم مغیره سوى معاویه رفتیم ، پدرم پیش او مى رفت و با او صحبت مى داشت و پیش من بر مى گشت و از معاویه و عقل او سخن مى گفت و از اعمال او که دیده بود، بشگفت بود. یکشب بیامد و شام نخورد و او را غمگین دیدم . ساعتى منتظر ماندم و پنداشتم غم از حادثه اى است که درباره ما رخ داده است . بدو گفتم : چرا امشب ترا غمزده مى بینم ؟ گفت : پسرم امشب از پیش نابکارترین مردم آمده ام . گفتم : قصه چیست ؟ گفت : با معاویه به خلوت بودم ، بدو گفتم اى امیر مومنان ، اکنون دوران تو است چه خوش است که عدالت کنى و نیکى بگسترى که پیر شده اى و با اقرباى بنى هاشمى خود نکویى کنى ، که دیگر از جانب آنها خطرى متوجه تو نیست . به من گفت : دریغ ، دریغ . آن برادر تیمى حکومت یافت و عدالت کرد و چنین و چنان کرد و همین که بمرد، نامش نیز بمرد؛ مگر این که یکى بگوید، ابوبکر. پس از او برادر بنى عدى حکومت یافت و ده سال بکوشید و تلاش کرد و همین که بمرد، نامش نیز بمرد؛ مگر این که یکى بگوید، عمر. پى از آن برادر ما عثمان حکومت یافت که هیچ کس به نسب چون او نبود و آنچه توانست کرد و چون بمرد، نامش نیز بمرد و یادگار رفتارى نیز که با وى کردند، بمرد؛ اما این برادر هاشمى ، هر روز پنج بار به نام او بانگ مى زنند که اشهد ان محمدا رسول الله با این ترتیب ، یادگار چه کارى بجا خواهد ماند؟ بى مادر، بخدا وقتى به خاک رفتیم ، رفتیم .
آرى ، مغیره ضمن اطلاع از کفر و ارتداد معاویه و حقوق مسلمى که از اهل بیت ضایع شده بود، در خدمت معاویه قرار گرفت و علاوه بر آن ، پسرکى فاسق و شرابخوار را به عنوان خلیفه مسلمین نامزد کرد. در دین بدعتى گذاشت که دامنه آن ، در دین پیامبر طولانى شد و به گفته خودش ، گرهى در دین اسلام پدید آورد که بدین زودیها گشوده نخواهد شد!
پایان بخش این قسمت را یک بیت شعر قرار مى دهیم که حسان بن ثابت شاعر صحابى رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره مغیره بن شعبه گفته است :
اگر زشتى و پلیدى مجسم گردد
برده اى از ثقیف خواهد بود زشت روى و یک چشم
برگرفته از کتاب :لحظات تاریخ ساز خواص- انتشارات قدر ولایت
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
http://www.irdc.ir/fa/content/8654/default.aspx